روی زمین که باشی ، می گردی، دنبال هر دلیلی برای خوشبختی، همه را با خودت مرور می کنی، تصویر قاب شده ی نگاهش ، یک لقمه ی کوچک املت ،یک حس تکرار نشدنی ، چند جرعه چای و حرف هایی که انتها ندارند...
فردا که میشود ، تو می مانی و تکه های آینه که هر کدام تصویری دارند، چشمانم همه جا نقش دیدگان تورا جستجو می کندو شانه یه شانه خاطرات مرا میبرد به انتهای کوچه ای ، کافه ای ، خاطره ها را مزه مزه می کنم، مزه خوشبختی را می چشم دوباره و دوباره...
در چشم های من دخترکی پدیدار میشود که از عشق تو بند نمیشود روی زمین
کوچک ترین یاد از تو دلتنگ و بی قرارش می کند و او دست دخترک را می گیرذ و بی قراری هایش را در باغچه کوچکی می کارد و آرام آرام قطره های باران را که روزهاست در دامنم جمع کردم به باغچه ی عشق می نوشاند و زمزمه میکند تمام بی قراری هایمان شکوفه خواهد داد و با اولین برف زمستان به بار خواهد نشست...
باورم نمی شه ...برچسب : نویسنده : raviyeehsasata بازدید : 170