" چون نان و نمک"
دوست داشتن دقيقا شبيه حس مهمان عزيزي است که براي خودش لقمه هاي کوچک مي گيرد و با خوردن هر لقمه گرسنه تر مي شود , چرا که خوب مي داند چه صميمانه نمک گير شده است ...
وجه دوم , تصوير دوم :
"چون لبان گر گرفته از تب که نيمشبان در التهاب قطره هاي آب بر شير آبي بچسبد"
دوست داشتن يک قدم از آن صميميت پيشين فراتر رفته است . دوست داشتن احتياج دلچسبي است . يک ضرورت حياتي که همه آدمها به نوعي درگير آن هستند , مثل تشنگي , مثل عطش...
وجه سوم , تصوير سوم:
"در گشودن بسته بزرگي که نمي داني در آن چيست"
دوست داشتن يک راز صميمانه است , رازي به روشنايي کسي که دوستش داري و به ابهام همين دوست داشتن,چون لحظه شوق , شبهه , انتظار نگراني...
وجه چهارم , تصوير چهارم :
چون گفتن "زنده ام"
دوست داشتن مثل بازگشتن از يک حادثه بزرگ است . مثل وقتي که وجودت پر از شکوه و شکايت است و با اين همه " شکر خدا که زنده ایم ... "
وجه پنجم , تصوير پنجم:
"چون غوغاي درونم لرزش دل و دست در آستانه ديداري "
دوست داشتن يک تجربه داغ است . مثل انتظار آمدن کسي که مي داني به همين زودي سر مي رسد . مثل بلاتکليفي عکس العملي که با ديدار با او بايد از خود نشان دهي .
مثل صميميتي که هنوز دست نخورده است...
وجه ششم , تصوير ششم :
"چون سفر نخستين با هواپيما بر فراز اقيانوس"
دوست داشتن دلشوره آرامي است . تجربه ساده اي به قشنگي ديدن آرامش يک اقيانوس , وقتي در کنار ابرها نفس مي کشي و خورشيد کنارت نشسته...