آغاززیبا...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    ضرب آهنگ قلبم چه آرام ومنطقی می زند...! 

    در ميان اين همه هياهو،صداي گامهايش در پس كوچه هاي شهردلم
    نجوامی کند .سايه نحيف و خسته ام كه با زانواني ناتوان به اين سو و آن
    سو مي رود و چشماني منتظر كه به اميد يافتن گمشده اي فضاي خالي از نور را
    مي كاوید.گمشده اي كه در پاییزی ترین روزخدا روزنه اي آبي را به سوي تيرگي
    چشمان خواب آلودم گشود و سكوت پائيزي ترين غروب تا آبي بيكران آسمان پر
    كشيد.
    هنوز گرمي نگاه گلبرگ هاي حيات را نوازش مي دهد و دستان بي قراری آرامش
    خواب هاي ياس آلود را برهم ميزند، و لبخندي سحرآميز قله هاي تيرگي را فتح
    مي كند و معجزه عشق جنگل سرد و زمستاني جانهاي خفته را به بهاري شكوهمند و
    سبز پيوند مي دهد. . اکنون سكوت گامهايش گوش دلم نجوامی کند و تا هميشه به یادگار مي ماند. ودر گذر لحظه ها وجود بي قراري قطره قطره ذوب مي شود و جام هستي فرومي ريزد.

    ناخواسته سفري آغاز مي شود، بي علت دل به سويي به پرواز در مي
    آيد و در جايي در عمق غربت فرود مي آيد و آرامش مي يابد.
    حادثه اي كه حتي تصورش ناممكن مي نمايد به وقوع مي پيوندد و شعر سفر
    جاودانه مي شود. غريبه اي نآشنا با دل و جاني آزرده آشنا مي گردد، شيشه عمر
    اندوه با گرمي آبي نگاهي ذوب مي شود و مجنوني آواره بيابانهاي آهن و
    آسمانخراش مي گردد تا در جايي در عمق درياي آبي عشق به آرامشي ابدي دست
    يابد.
    با اين همه او هنوز سرگردان است و در سفري بي بازگشت جاده هاي شهر عشق را
    مي پيمايدو من این روزهالحن حرف هایم آنقدرجدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم...

    باورم نمی شه ...
    ما را در سایت باورم نمی شه دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : raviyeehsasata بازدید : 172 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 4:55